روز ها و شب ها از پی هم می گذرند
کار های دیروز و امروز نیز می گذرند
تنها خاطرات هستند که هر چقدر روزگار بگذرد از یاد ها نمی روند.
شبهای خوب و بدمان می گذرد
آن شب که تو از بین ما رفتی ، شبی که با ترس و دل هوره خوابیدم و انگار می دانستم که قراره چی بشه
با گریه از خواب بلند شدن و با گریه سوار ماشین شدم
با این که از ماجرا آگاهی نداشتم ،تا این که گریه بابا رو دیدم ،تا ان روز ندیده بودم پدرم اشک بریزد
گریه مادرم بلند شد
دستم افتاد چه شده ، به خانه تو رسیدیم ،همه دورت بودند ،همه ناراحت ،گریان ،عصبی بودند جز تو
آرام خوابیده بودی ، نگات می کردم مثل همیشه نبودی بر لبانت لبخند بود
معصومانه در گوشه ای از اتاق خوابیده بودی ، رو به قبله ، لیوان آب بالای سرت
الان 4سال گذشته و فقط خاطرهات با من هستش .
با رفتن سر خاکت و با دیدن چهره معصومت تمام روز های خوش با تو و مامانی و مامان و بابا جلوی چشام قدم می زنند!!!!!!!؟؟؟؟
روحت شاد پدر بزگ عزیزم {صلوات}
:: برچسبها:
بابا بزرگ ,
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4